روزها میگذرند و بزرگتر میشویاستقلال پیدا میکنی، اجازه داری تصمیم بگیری و در هزار راهیِ انتخابها میایستی.دایره اختیاراتت وسیع میشود و البته دغدغههایت بزرگ و پرسشها و ابهامات ذهنیات عمیق!توی , ...ادامه مطلب
توی زندگیت همین سه نکته رو درک کنی کافیه ! 1 - دقیقا چی میخوای از زندگیت ؟2 - یاد بگیر مهارت و توانایی ات رو بکار بگیری ! 3 - کشیدن نقشهی رسیدن به اهدافت, ...ادامه مطلب
وقتی که بودی دستمو از قلم جدا نمیکردمو شعر و داستان و مینیمال پر کرده بود تمومه ورقای کتابامو الان که نیستی دستم گرفتم خودکار و روی کاغذ دو دو تا چهار تا میکنمو اون ماشین حسابو میارم جلو 365 رو تقسیم بر 4 میکنم چهار فصلی که از بهارش گرفته تا خوده زمستونش شده این خودکارو اون ماشین ح, ...ادامه مطلب
پسر بچه ای که نان شب را از سطل های شکم سیری " ما " میل میکند و صبحانه ی جانش را میان اتش نگاه مردم میل میکند دیگر جانش بی جان میشود تا بچرخاند ، چرخ زندگی را ... --- دست یه بچه یه اسپینر شصت ، هفتاد ، یا صد هزار تومانی بود و اون طرفم یه بچه داشت از سطل زباله یه تیکه کیک رو میزاشت توی دهنش , ...ادامه مطلب
چه زود بزرگ شدیم .. فکرش را هم نمیتوانم بکنم .. هفده ام و چند ماه دگر هجده خانه بودم ، دور شدم و دور شدم تا دوباره به خانه برگردم اما برگشتم دوباره به خانه ، مثل برگشتن از مدرسه د گر نیست شاید این بار خانه ای اباد شود شاید این بار خانه ای ویران شود برگشتم به خانه چقدر فرق کرده است مادر ! ,چه زود بزرگ شدیم ...ادامه مطلب